|
|
|
|
خدایا، مرا در اصلاح نفسِ خویش به کاری فرمان دادهای که خود در انجام دادن آن از من تواناتری، و قدرت تو بر آن کار و بر من، از قدرت من افزونتر است. پس مرا چنان نیرویی ده که با آن به کاری مشغول شوم که تو را از من خشنود میسازد، و خشنودی خود را در حال تن درستی [نه در گرفتاری و سختی] از من بخواه. امام سجاد علیه السلام
************************************
کپی از این وبلاگ مجاز است به شرط سه صلوات برا آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
در حسرت موجم باران کفافم نیست
***********************************
به وبلاگ خود خوش آمدید
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 26
بازدید کل : 49324
تعداد مطالب : 282
تعداد نظرات : 39
تعداد آنلاین : 1
|
|
|
|
مهم تر از عمل کردن، "عمل نکردن" است!" Do not act "
|

آیت الله بهجت (ره): از ما، عمل چندانی نخواسته اند! مهم تر از عمل کردن، "عمل نکردن" است! تقوا یعنی "عمل گناه را مرتکب نشدن! همه میپرسند چه کار کنیم؟من میگویم: بگویید چه کار نکنیم؟و پاسخ اینست: گــــــــنــــــــــــاه نــــکــنــیــد. شاه کلید اصلی رابطه با خدا " گــنــاه نــکــردن " است.
Ayatollah Bahjat (ra): Since we did not have to act
More important than the act,is " Do not act
Virtue means "do not commit sin
All we are asking what to do? I say: you ask What do not you? And
the answer is: "do not commit sin! King's key relationship with God
is "do not commit sin

:: برچسبها:
گناه,
عمل,
بهجت,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در شنبه 18 آبان 1392 |
|
|
|
|
گناه یعنی the sin Means
|
گناه یعنی
خداحافظ حسین (علیه السلام)
the sin Means
Hussein's Goodbye

:: برچسبها:
گناه,
حسین,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در شنبه 18 آبان 1392 |
|
|
|
|
از فرط شادي خواهند مردthey will die of Great happy
|
خدا :
اگر بندگانم بدانند كه من چقدر به ياد آنها هستم، از فرط شادي خواهند مرد!!
:God
If the servants know how I remember them
!they will die of Great happy

:: برچسبها:
خدا,
یاد,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در شنبه 18 آبان 1392 |
|
|
|
|
بزرگترین تنبیه the greatest punishment
|
خانمی سه دختر داشت. یک روز او تصمیم گرفت دامادهایش را تست کند. او داماد اولش را به کنار دریاچه دعوت کرد و عمدا تو آب افتاد و وانمود به غرق شدن کرد. بدون هیچ تاخیری داماد تو آب پرید ومادرزنش را نجات داد.
صبح روز بعد او یک ماشین نو "براند "را در پارکینگش پیدا کرد با این پیام درشیشه ی جلویی. متشکرم !از طرف مادر زنت کسی که تورا دوست دارد!
بعد از چند روز خانم همین کار را با داماد دومش کرد. او هم به آب پرید و مادرزنش را نجات داد. او یک ماشین نو" براند "با این پیام بهش تقدیم کرد. متشکرم!مادرزنت کسی که تو را دوست دارد!
بعد از چند روز او همین کار رابا داماد سومش کرد. زمانیکه او غرق می شد دامادش او رانگاه می کرد بدون اینکه حتی یک اینچ تکان بخورد و به این فکر می کردکه: بالاخره وقتش رسیده که این پیرزن عجوزه بمیرد! صبح روز بعد او یک ماشین نو" براند" با این پیام دریافت کرد. متشکرم! پدرزنت
!!A woman had 3 girls.One day she decides to test her sons-in-law. She invites the first one for a stroll by the lake shore ,purposely falls in and pretents to be drowing.Without any hestination,the son-in-law jumps in and saves her.The next morning,he finds a brand new car in his driveway with this message on the windshield.Thank you !your mother-in-law who loves you!A few days later,the lady does the same thing with the second son-in-law.He jumps in the water and saves her also.She offers him a new car with the same message on the windshield.Thank you! your mother-in-law who loves you!
Afew days later ,she does the same thing again with the third son-in-law.While she is drowning,the son-in-law looks at her without moving an inch and thinks:Finally,it,s about time that this old witch dies!The next morning ,he receives a brand new car with this message .Thank you! Your father-in-law.
سعی کن آنقدر کامل باشی،
که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران،
گرفتن خودت از آنها باشد.
try to be perfect
You're the greatest punishment for others
catch your of htem

:: برچسبها:
بزرگترین,
تنبیه,
کامل,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در شنبه 18 آبان 1392 |
|
|
|
|
تلنگر small flick
|
تلنگر کوچکی است باران
وقتی فراموش میکنیم آسمان کجاست.
A drop of rain is a small flick to remember where the sky is
![]()
:: برچسبها:
باران,
تلنگر,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در پنج شنبه 16 آبان 1392 |
|
|
|
|
محدودیتRestriction
|
هیچچیز محصورتان نمیکند مگر افکارتان؛
هیچچیز محدودتان نمیکند مگر پیش فرضهایتان؛
هیچچیز مجبورتان نمیکند مگر ترسهایتان!
You are veiled by nothing but your thoughts,
hampered by nothing but your preconceptions,
and compelled by nothing but your fears
![]()
:: برچسبها:
محدودیت,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در سه شنبه 14 آبان 1392 |
|
|
|
|
تحمل
|
میخهایی استوارتر در دیوار میمانند که ضربات محکمتری را تحمل کرده باشند.
In a wall, more firmly will sit the nails which
have embraced heavier hammer blows!
:: برچسبها:
تحمل,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در سه شنبه 14 آبان 1392 |
|
|
|
|
پرواز
|
در نگاه کسی که درکی از پرواز ندارد، هرچه اوج بگیری کوچکتر میشوی.
To the view of the one who doesn't understand flying,
the higher you soar, the smaller you will become!
:: برچسبها:
پرواز,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در سه شنبه 14 آبان 1392 |
|
|
|
|
یاری مقدسSacred Help
|
اگر خواستی چیزی را ببخشی
قبل از بخشش آن را ببوس
آآن چیز اگرچه کم باشد مقدس است چون قبل از دست فقیر به دست خدا می رسد
بخشش اکسیری است که خاک را طلا می کند
If youwantsomething toforgive
kiss It beforegiving
Although it is low But is the Holy because
it reaches out to God before poor
forgiveness is material that Converts soil to gold

:: برچسبها:
یاری,
مقدس,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در سه شنبه 14 آبان 1392 |
|
|
|
|
دعا
|

:: برچسبها:
دعا,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 13 آبان 1392 |
|
|
|
|
خدایا
|
خدایا دوستت دارم

:: برچسبها:
خدایا,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 13 آبان 1392 |
|
|
|
|
بیهودگی
|

:: برچسبها:
بیهودگی,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 13 آبان 1392 |
|
|
|
|
معنای زندگی meaning of life
|
اگه فکر می کنی که دنیا معنایی نداره، یکبار دیگه فکر کن.شاید بتونی با یکی دیگه دنیا رو معنا کنی
If you think that the world means nothing, think again. You might mean the world to someone else

.
:: برچسبها:
خدا,
معنا,
زندگی,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 13 آبان 1392 |
|
|
|
|
نیاز need
|
می گویند : نیاز ها پر هایی برای پروازند
ولی من می گویم :
خدایا من به بی نیازی نیازمندم تا خود پرواز باشم!
خدایا من فقط تو را که بی نیازی می خواهم.
Say : needswingsforflying But I say: God, I need to independence that to be afly on his own! Oh I just want you that areindependence
![]()
:: برچسبها:
خدا,
نیاز,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 13 آبان 1392 |
|
|
|
|
معجزه عشق Miracle of Love
|
عاشقانه زندگی کن. لذت عشق را به همه نشان بده آنگاه معجزه اتفاق می افتد
Live in love.
Show Enjoy life, love for everyone to enjoy
Then a miracle happens

:: برچسبها:
زندگی,
معجزه,
عاشقانه,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 13 آبان 1392 |
|
|
|
|
راز موفقیت Secret to Success
|
یک کشاورز فقیراسکاتلندی بود که فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاشخانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را برروی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید. پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاقفرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند. فارمر فلمینگ او رااز مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد. روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزلمحقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد کهفارمر فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت: " می خواهم جبران کنم ". "شما زندگی پسرم را نجات دادی". کشاورز اسکاتلندی جواب داد: " من نمی توانمبرای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم". پیشنهادش را نمی پذیرد. در همین لحظه پسرکشاورز وارد کلبه شد. اشراف زاده پرسید: " پسر شماست؟"کشاورز باافتخار جواب داد:"بله" با هم معامله می کنیم. اجازه بدهید او را همراه خودمببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخارخواهی کرد. پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغالتحصیل شد. همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندرفلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد. سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الریهمبتلا شد. چه چیزی نجاتش داد؟پنسیلین
His name was Fleming, and he was a poor Scottish farmer One day, while trying to eke out a living for his family, he heard a cry for help coming from a nearby bog. He dropped his tools and ran to the bog There, mired to his waist in black muck, was a terrified boy, screaming and struggling to free himself. Farmer Fleming saved the lad from what could have been a slow and terrifying death The next day, a fancy carriage pulled up to the Scotsman's sparse surroundings. An elegantly dressed nobleman stepped out and introduced himself as the father of the boy Farmer Fleming had saved "I want to repay you," said the nobleman. "You saved my son's life "No, I can't accept payment for what I did," the Scottish farmer replied, waving off the offer. At that moment, the farmer's own son came to the door of the family hovel "Is that your son?" the nobleman asked. "Yes," the farmer replied proudly "I'll make you a deal. Let me take him and give him a good education If the lad is anything like his father, he'll grow to a man you can be proud of And that he did In time, Farmer Fleming's son graduated from St. Mary's Hospital Medical School in London , and went on to become known throughout the world as the noted Sir Alexander Fleming, the discoverer of Penicillin Years afterward, the nobleman's son was stricken with pneumonia
What saved him? Penicillin
راز موفقیت :
خواستن بهترین چیزها برای دیگران
و کمک به دیگران است
the Secret to Success are Wanting the best for others And helping others

:: برچسبها:
کمک,
موفقیت,
راز,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 13 آبان 1392 |
|
|
|
|
کارها بلندتر از کلمات حرف می زنن Actions speak louder than words
|
موش های زیادی در خانه بودند. صاحب خانه گربه ای را آورد. گربه شمار زیادی از موش ها را کشت. سپس موش پیر گفت: تمام موش ها باید امشب به خانه ی من بیایند تا ما فکر کنیم که برای این گربه چه کار بکنیم. خیلی از موش ها آمدند. خیلی از موش ها حرف می زدند اما هیچ کدام نمی دانستند که باید چه کار بکنند. سرانجام موش جوانی ایستاد و گفت: ما باید زنگوله ای روی گربه بگذاریم سپس وقتی که گربه به ما نزدیک می شود ما صدای زنگ رو می شنویم و فرار می کنیم و خودمان را مخفی می کنیم. بنابراین گربه نمی تواند هیچ موشی را بگیرد. سپس موش پیر پرسید: چه کسی زنگوله را روی گربه قرار خواهد داد؟ هیچ موشی جواب نداد. صبر کرد اما هنوز هیچ کس جواب نداد. سرانجام او گفت: این سخت نیست که چیزی را بگوییم اما سخت تر این است که این کار را انجام بدهیم.
There were a lot of mice in a house. The man of the house got a cat. The cat killed many of the mice. Then the oldest mouse said:"All mice must come to my hole tonight, and we will think what we can do about this cat."
All the mice came. Many mice spoke , but none knew what to do. At last a young mouse stood up and said:" We must put a bell on the cat. Then , when the cat comes near, we'll hear the bell and run away and hide. So the cat will never catch any more mice."
Then the old mouse asked :" Who will put the bell on the cat?" No mouse answered. He waited, but still no one answered. At last he said:"It is not hard to say things, but it is harder to do them."
کارها بلندتر از کلمات حرف می زنن
Actions speak louder than words

:: برچسبها:
عمل,
حرف,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 13 آبان 1392 |
|
|
|
|
من می توانم I can
|
روزي از روزها گروهي از قورباغه هاي كوچيك تصميم گرفتند كه باهم مسابقه ي دو بدند. هدف مسابقه رسيدن به نوك يك برج خيلي بلند بود جمعيت زيادي براي ديدن مسابقه و تشويق قورباغه ها جمع شده بودند... و مسابقه شروع شد.... راستش, كسي توي جمعيت باور نداشت كه قورباغه هاي به اين كوچيكي بتوانند به نوك برج برسند. شما مي تونستيد جمله هايي مثل اينها را بشنويد: " اوه,عجب كارمشكلي!!" "اونهاهيچوقت به نوك برج نمي رسند.": يا: "هيچ شانسي براي موفقيتشون نيست.برج خيلي بلند ه!"قورباغه هاي كوچيك يكي يكي شروع به افتادن كردند... بجز بعضي كه هنوز باحرارت داشتند بالا وبالاتر مي رفتند...جمعيت هنوز ادامه مي داد,"خيلي مشكله!!!هيچ كس موفق نمي شه!" تعداد بيشتري از قورباغه ها خسته مي شدند و از ادامه دادن منصرف... ولي فقط يكي به رفتن ادامه داد بالا, بالا وباز هم بالاتر.... اين يكي نمي خواست منصرف بشه! بالاخره بقيه ازادامه ي بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه كوچولو كه بعد از تلاش زياد تنها كسي بود كه به نوك رسيد! بقيه ي قورباغه ها مشتاقانه مي خواستند بدانند او چگونه اين كا ر روانجام داده؟ اونا ازش پرسيدند كه چطور قدرت رسيدن به نوك برج و موفق شدن رو پيداكرده؟ و مشخص شدكه... برنده ي مسابقه كربوده!!!
نتيجه ي اخلا قي اين داستان اينه كه:هيچ وقت به جملات منفي و مأيوس كننده ي ديگران گوش نديد... چون اونا زيبا ترين رويا ها و آرزوهاي شما رو ازتون مي گيرند--چيز هايي كه از ته دلتون آرزوشون رو داريد!هميشه به قدرت كلمات فكر كنيد.چون هر چيزي كه مي خونيد يا مي شنويد روي اعمال شما تأثيرمي گذاره پس: هميشه.... مثبت فكر كنيد! وبالاتر از اون كر بشيد هروقت كسي خواست به شما بگه كه به آرزوهاتون نخواهيد رسيد! و هيشه باور داشته باشيد و صدای کهکشانها را بشنوید که می گویند : من همراه خداي خودم همه كار مي تونم بكنم....من می توانم. اين متن روبه 5 تا "قورباغه كوچولو" كه براتون اهميت دارند بفرستيد. به اون ها كمي اميد بديد!!
Once upon a time there was abunch of tiny frogs.... who arranged a running competition. The goal was to reach the top of a very high towerA big crowd had gathered around the tower to see the race and cheer on the contestants.... The race began.... Honestly,no one in crowd really believed that the tiny frogs would reach the top of the tower. You heard statements such as: "Oh, WAY too difficult!!" ""They will NEVER make it to the top." or: "Not a chance that they will succeed. The tower is too high!" The tiny frogs began collapsing. One by one.... Except for those, who in a fresh tempo, were climbing higher and higher.... The crowd continued to yell, "It is too difficult!!! No one will make it!" More tiny frogs got tired and gave up.... But
ONE continued higher and higher and higher.... This one wouldn't give up! At the end everyone else had given up climbing the tower. Except for the one tiny frog who, after a big effort, was the only one who reached the top! THEN all of the other tiny frogs naturally wanted to know how this one frog managed to do it? A contestant asked the tiny frog how he had found the strength to succeed and reach the goal? It turned out.... That the winner was DEAF!!!! The wisdom of this story is: Never listen to other people's tendencies to be negative or
pessimistic.... because they take your most wonderful dreams and wishes away from you -- the ones you have in your heart! Always think of the power words have. Because everything you hear and read will affect your actions! therefore:
ALWAYS be..... POSITIVE! And above all: Be DEAF when people tell YOU that you cannot fulfill your dreams!
Always think and Hearthe sound oftheuniverse: God and I can do this! and Ican Pass this message on to 5 "tiny frogs" you care about. Give them some motivation
!!!
:: برچسبها:
می توانم,
خدا,
امید,
قدرت,
کلمات,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 13 آبان 1392 |
|
|
|
|
دوستان واقعی True FRIENDS
|
Most people walk in and out of your life......but
TrueFRIENDS
Leave footprints in your heart
آدم هاي زيادي به زندگي شما وارد و از اون خارج ميشوند... ولي
دوستان واقعی جا پا هايي روي قلبتون جا خواهند گذاشت ابدی.
.jpg)
:: برچسبها:
دوست,
واقعی,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 13 آبان 1392 |
|
|
|
|
زیان عظیم
|
|
|
|
به نام خداوند رحمتگر مهربان
|
|
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
|
سوگند به عصر [غلبه حق بر باطل] (۱)
|
|
وَالْعَصْرِ ﴿۱﴾
|
كه واقعا انسان دستخوش زيان است (۲)
|
|
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ ﴿۲﴾
|
مگر كسانى كه گرويده و كارهاى شايسته كرده و همديگر را به حق سفارش و به شكيبايى توصيه كردهاند (۳)
|
|
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳﴾
|
In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful
I swear by Time
Most surely man is in loss
Except those who believe and do good,and enjoin on each other
truth, and enjoin on each other patience
انسان مانند کسیکه در صحرا در حال فروختن یخ است در حال زیان است
یخ عمرش در حال آب شدن است و او در غفلت و خواب به سر می برد
به غیر از کسی که ....
humans are Like whoaresellingiceindesert they are loss Ice is melting, and they take over in sleep and neglect .
:: برچسبها:
غفلت,
زیان,
,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در یک شنبه 12 آبان 1392 |
|
|
|
|
او یکی است..و هیچ کَس مانند و همتای او نیستAllah is one.
|
۱- قل هوالله احد (بگو خدا یکی است)
1- Say: He , Allah is one.
۱- ( ِسی هی الله ایز وآن)
۲- الله الصمد ( خداوند بی نیاز است)
2- Allah is He on whom all depend.
۲-(الله ایز هی آن هوم اُل دی ِپند)
۳- لم یلد و لم یولد ( نه کسی فرزند اوست و نه او فرزند کسی است)
3- He begets not, nor is He begotten.
۳- (هی بی ِگتس نآت نُر ایز هی بی گآتن)
۴-وَ لَم یَکُن لَهُ کُفواً اَحد (و هیچ کَس مانند و همتای او نیست)
4- And none is like Him.
۴- (اَند نآن ایز لایک هیم)
این سوره مربوط ترم آمادگی یک میباشد.
ثواب تلاوت این سوره را هدیه می کنیم به همه ی کسانی که عشق بخدا را در دلها میافرینند.
:: برچسبها:
همتا,
توحید,
خدا,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در یک شنبه 12 آبان 1392 |
|
|
|
|
متشکرم .... تنها دربند توییم ...
|
﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ﴾
شروع میکنم با نام آن کسی که ادراکات از درک ذاتش حیرانند. آنکه دردها و کاستیهای آفریدگان را بیش از خودشان ادراک کرده، و خلایق با نزدیکی و توجه به او نقصها و دردهایشان به بهترین و کاملترین حالت برطرف میشود. یاری کنندهای که رحمتش بدون قید و شرط، دائمی است.
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ حمد و پرستش برای پروردگار جهانیان است وبس
همه تحیرها و شگفتیهای لذت انگیز انسان از زیباییها، بزرگی و موزونی خلقت به ذاتی منتهی میشود که ادراکات از درک آن به نهایت تحیر خود رسیده، از ادراک تهی میشوند، ایجاد کننده و کمال بخشنده به تمامی آنچه که اسباب کسب علم و معرفتاند.
﴿الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ﴾ بخشندهٔ بخشایشگر است
کسی که قیامت را جهت تکامل بشر آفرید و اوست درک کننده دردها و نقصهای آدمی بیش از خودشان، که به بهترین و کاملترین حالت آن را بر طرف میکند. و آن از رحمت بیقید و شرط و دائمی حضرتش ناشی میشود.
﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ روز زندگی از برای اوست
اوست قانون گذار و تعییین کنندهٔ حدود و سرنوشت انسان، در آن مقطع از زمان که تمامی اسرار نهان و نتیجهٔ اعمالش نمایان شده و بر حسب آنچه که باور داشتند از اعتقادات و دانستهها، شرایط جسمی و روحی، اقتصادی و فرهنگی و.... همچنین آنچه که میتوانستند بدانند یا بشنوند، برای ایشان تصمیمگیری شده و میانشان قضاوت خواهد شد.
﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ تنها دربند توییم و از تو مدد میجوییم
خدایا من فقط و فقط در بند توام و به غیر تو مرا دلبستگی و وابستگی نیست و فقط از تو استعانت میجویم.
﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ راهنماییمان کن به راه شکیبایی
پروردگارا، مارا برای وصال خود همراهی کن تا در وصال تو تمامیت وجودیمان شکوفا شود.
﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ﴾ راه کسانی که به آنان ثروت (دارایی) دادهای و نه کسانی که بر آنان خشم گرفتی و نه گمراهان
راه کسانی که با گوارایی و آسانی به وصال تو رسیدهاند. نه کسانی که با پیروی از هواهای نفسانی خود، راه را برای خود سخت و دشوار کردهاند و نه در تاریکی فرورفتگان (گمراهان).

In the name of God
, Most Gracious , Most Merciful
Praise be to God, Lord of the universe
Most Gracious , Most Merciful
Master of the day of judgment
we worship you only , We ask you for help only
Guide us in the right path
The path of those whom you blessed ,not of those who have deserved wrath,nor of the strayers
:: برچسبها:
حمد,
خدا,
سوره,
مالک,
تفسیر,
,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در یک شنبه 12 آبان 1392 |
|
|
|
|
آغوش من باز است My arms are open
|
خدا فرمود:
تو ای زیبا تر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
بدان! آغوش من باز است
شروع کن
یک قدم با تـــــــــــــو
تمام گام های مانده اش
با مـــــــــــــــن...
God said:
You're more beautiful than the my beauty sun
You're highest Guest in my world
See!
My arms are open
Start!
A step with You
All the remain steps with I
:: برچسبها:
خدا,
آغوش,
گام,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در یک شنبه 12 آبان 1392 |
|
|
|
|
تصمیم Decide
|
تصمیم بگیر:
اگر به علاوه ی خدا شوی
منهای هر چیزی می توانی زندگی کنی...
Decide
If you be with God
you Can live ...
Without anything
:: برچسبها:
خدا,
تصمیم,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در یک شنبه 12 آبان 1392 |
|
|
|
|
Kindest on ourselves of our ownمهربانتر از خودمان بر خودمان
|
در طول نبردی مهم و سرنوشت ساز ژنرالی ژاپنی تصمیم گرفت با وجود سربازان بسیار زیادش حمله کند. مطمئن بود که پیروز می شوند اما سربازانش تردید داشتندو دودل بودند در مسیر میدان نبرد در معبدی مقدس توقف کردند
بعد از فریضه دعا که همراه سربازانش انجام شد ژنرال سکه ای در آورد و گفت
. سکه را به هوا پرتاب خواهم کرد اگر رو آمد، می بریم اما اگر شیر بیاید شکست خواهیم خورد”.
“سرنوشت خود مشخص خواهد کرد”.
سکه را به هوا پرتاب کرد و همگی مشتاقانه تماشا کردند تا وقتی که بر روی زمین افتاد
رو بود سربازان از فرط شادی از خود بی خود شدند و کاملا اطمینان پیدا کردند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند
بعد از جنگ ستوانی به ژنرال گفت: “سرنوشت را نتوان تغییر داد و با یک سکه انتخاب کرد. ”
ژنرال در حالی که سکه ای که دو طرف آن رو بود را به ستوان نشان می داد جواب داد:” کاملا حق با شماست
During a momentous battle, a Japanese general decided to attack even though his army was greatly outnumbered. He was confident they would win, but his men were filled with doubt.
On the way to the battle, they stopped at a religious shrine. After praying with the men, the general took out a coin and said, “I shall now toss this coin. If it is heads, we shall win. If it is tails we shall lose.”
“Destiny will now reveal itself.”
He threw the coin into the air and all watched intently as it landed. It was heads. The soldiers were so overjoyed and filled with confidence that they vigorously attacked the enemy and were victorious.
After the battle. a lieutenant remarked to the general, “No one can change destiny.”
“Quite right,” the general replied as he showed the lieutenant the coin, which had heads on both sides.
گاهی فقط یک قدم کوتاه تا پیروزی فاصله داریم و آن قدم کمی اعتماد به خالق سرنوشتمان است. خدایی که مهربانتر از خودمان بر خودمان است و ...
Sometimes It is just a short step away from victory .short step is to trust the Creator destined
God have is Kindest on ourselves of our own ...
:: برچسبها:
سرنوشت,
خدا ,
مهربان,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در یک شنبه 12 آبان 1392 |
|
|
|
|
عشق مادری Mother's Love
|
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بو دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد
روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟ اون هیچ جوابی نداد
حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برماونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی .از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودموتا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو . وقتی ایستاده بودم بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر .سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!” گم شو از اینجا! همین حالا
اون به آرامی جواب داد : ” اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم ” و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه .ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی.
همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا .ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من افتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو
My mom only had one eye. I hated her… she was such an embarrassment. She cooked for students & teachers to support the family. There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me. I was so embarrassed. How could she do this to me? I ignored her, threw her a hateful look and ran out. The next day at school one of my classmates said, “EEEE, your mom only has one eye!” I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear. So I confronted her that day and said, ” If you’re only gonna make me a laughing stock, why don’t you just die?!!!” My mom did not respond…I didn’t even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger. I was oblivious to her feelings. I wanted out of that house, and have nothing to do with her. So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study. Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own. I was happy with my life, my kids and the comfortsThen one day, my mother came to visit me.She hadn’t seen me in years and she didn’t even meet her grandchildrenWhen she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited. I screamed at her, “How dare you come to my house and scare my children!” GET OUT OF HERE! NOW!!!” And to this, my mother quietly answered, “Oh, I’m so sorry. I may have gotten the wrong address,” and she disappeared out of sight. One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore . So I lied to my wife that I was going on a business trip. After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity. My neighbors said that she is died. I did not shed a single tear. They handed me a letter that she had wanted me to have. “My dearest son, I think of you all the time. I’m sorry that I came to Singapore and scared your children. I was so glad when I heard you were coming for the reunion. But I may not be able to even get out of bed to see you. I’m sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up. You see……..when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.
As a mother, I couldn’t stand watching you having to grow up with one eye. So I gave you mine. I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye With my love to you,
:: برچسبها:
عشق,
مادر,
خجالت,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در یک شنبه 12 آبان 1392 |
|
|
|
|
گفتگو با خدا an interview with God
|
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم خدا گفت پس می خواهی با من گفتگو کنی؟ گفتم اگر وقت داشته باشید خدا لبخند زد وقت من ابدی است چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟ چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟- خدا پاسخ داد این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند اینکه با نگرانی نسبت به آینده زمان حال را فراموش می کنند آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند نه در آینده
این که چنان زندگی می کنند که گویی ، نخواهند مرد و آنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده اند مدتی هر دو ساکت ماندیم بعد پرسیدم -به عنوان خالق انسانها می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند ؟ خداوند با لبخند پاسخ داد یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد اما می توان محبوب دیگران شد یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد بلکه کسی است که نیاز کمتری داردیاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد با بخشیدن بخشش یاد بگیرندیاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند اما آن را متفاوت ببینند یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند خداوند لبخندي زد و پاسخ داد: فقط اين که بدانند من اين جا و با آن ها هستم..........براي هميشه همیشه تا ابد.....
I dreamed I had an interview with god
God askedSo you would like to interview me
I said If you have the time
God smiledMy time is eternity What questions do you have in mind for me
What surprises you most about human kind
God answeredThat they get bored with child hood
They rush to grow up and thenlong to be children again
That they lose their health to make moneyand then
lose their money to restore their healthThat by thinking anxiously about the futureThey forget the presentsuch that they live in nether the present And not the futureThat they live as if they will never dieand die as if they had never lived
we were silent for a while And then I askedAs the creator of people
What are some of life lessons you want them to learn
God replied with a smileTo learn they can not make any one love thembut they can do is let themselves be loved To learn that it is not good to compare themselves to othersTo learn that a rich person is not one who has the mostbut is one who needs the least
To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love and it takes many years to heal themTo learn to forgive by practicing for giveness
T o learn that there are persons who love them dearlyBut simly do not know how to express or show their feelings
To learn that two people can look at the same thingand see it differently To learn that it is not always enough that they be forgiven by others
The must forgive themselves And to learn that I am here ALWAYS
:: برچسبها:
خدا,
بخشش,
دوست داشتن,
,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در یک شنبه 12 آبان 1392 |
|
|
|
|
متشکرم
|
آنچه که امروز هستید به دلیل وجود همه کشمکشهایی است که در زندگی با آنها دست و پنجه نرم کردهاید.
از دوران سخت سپاسگزار باشید، آنها شما را قویتر کردهاند.
What you are today is as the result of all the struggles you have been through in life.
Therefore, appreciate all that hardship which has rendered you stronger!
:: برچسبها:
سپاسگذار,
دوران,
سخت,
قوی,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در پنج شنبه 9 آبان 1392 |
|
|
|
|
|
کیفیت فکر، کیفیت زندگی را تعیین میکند.
The quality of your thoughts determines the quality of your life

:: برچسبها:
کیفیت,
فکر,
|
|
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در پنج شنبه 9 آبان 1392 |
|
|
|
|
Powered By
|