خلوت

0خلوت.ارحمی .خواجه

خدایا، مرا در اصلاح نفسِ خویش به کاری فرمان داده‌ای که خود در انجام دادن آن از من تواناتری، و قدرت تو بر آن کار و بر من، از قدرت من افزون‌تر است. پس مرا چنان نیرویی ده که با آن به کاری مشغول شوم که تو را از من خشنود می‌سازد، و خشنودی خود را در حال تن درستی [نه در گرفتاری و سختی] از من بخواه. امام سجاد علیه السلام ************************************ کپی از این وبلاگ مجاز است به شرط سه صلوات برا آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در حسرت موجم باران کفافم نیست *********************************** به وبلاگ خود خوش آمدید

:: دخترانه
:: فروشگاه ایران زمین 93
:: خاطرات دنیای مجازی
:: فروشگاه ساعت مچی
:: صدا باز
:: آخرین منجی...آخرین یار
:: هیئت عزاداران
:: زلال مثل اشک
:: عاشقانه الهام
:: همیشه در نقطه آغاز
ادکلن زنانه">:: ادکلن زنانه
:: گروه ساختمانی دارکوب
:: طوفان آرامش
:: جی پی اس موتور
:: جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خلوت و آدرس adytum.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 108
بازدید دیروز : 48
بازدید هفته : 238
بازدید ماه : 238
بازدید کل : 44770
تعداد مطالب : 282
تعداد نظرات : 39
تعداد آنلاین : 1






به دنبال نبود هر گونه تنش و کشش درو نی بودن اشتباه است

اگر لحظاتی توام با آرامش داشته باشیم , می دانیم که این لحظات ادامه دار نیستند . در واقع ,به دنبال نبود هر گونه تنش و کشش درو نی بودن اشتباه است و نا آگاهی از طبیعت درون را نشان می دهد ,زیرا انسان در عمق وجود خود , آنقدر که مشتاق لحظات هیجان انگیز است ,مشتاق آرامش نیست. آیا بارزترین مثال آن موضوع عشق نیست؟

دومینیک میلر / روانکاو

 



:: برچسب‌ها: عشق, آرامش,
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در شنبه 17 بهمن 1394

شرط این راه عشق است love

 

 

 

ای جا مانده از قافله ی عشق؛

 

شرط این راه عشق است

 

اگر جا ماندیم

 

چون عاشق نبودیم!

 

a remains of love Convoy;
A condition of this is love
If we remained
Because we did not love!

 

امروز عاشورا ست

امام زمان خون گریه می کند

سر امام غریب بر نیزه ها ست

مادرم! صاحب عزاست

امروز عاشوراست!

Today is Ashura
Imam cries blood
The head of The Oppressed Imam on spears
Moms! The observes mourning
Today is Ashura

 



:: برچسب‌ها: عاشورا, عشق,
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 25 آذر 1392

عشق
 

داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت

 

رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته

 

حسیـــن......حسیـــن....حســـین......

 

طوریکه انگشتش زخم شده !

 

ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟ 

 

گفت: 

 

چون میسر نیست من را کام او ....... عشق بازی میکنم با نام او ......

 


(خاطره ای از شهید پازوکی)

وبلاگ آخرین منجی آخرین یار

 

He is   Writing The ground with his finger   something
Go up… he is wrote to several hundreds meters
  ..Hussein Hussein .... Hussein ...... ......
so His finger Became sore

Ask him: Haji what you do??
Said:
Because it was not possible to reach
Him
.......
I love his name ......
(The memory of the martyr Pazooki)


 

 


 

 


:: برچسب‌ها: عشق, امام,
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در پنج شنبه 14 آذر 1392

عشق مادری Mother's Love

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

یک روز اومده بو دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟ اون هیچ جوابی نداد

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برماونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی .از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودموتا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو . وقتی ایستاده بودم بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر .سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!” گم شو از اینجا! همین حالا

اون به آرامی جواب داد : ” اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم ” و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه .ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی.

همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن

ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا .ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من افتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

با همه عشق و علاقه من به تو

My mom only had one eye. I hated her… she was such an embarrassment. She cooked for students & teachers to support the family. There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me. I was so embarrassed. How could she do this to me? I ignored her, threw her a hateful look and ran out. The next day at school one of my classmates said, “EEEE, your mom only has one eye!” I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear. So I confronted her that day and said, ” If you’re only gonna make me a laughing stock, why don’t you just die?!!!” My mom did not respond…I didn’t even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger. I was oblivious to her feelings. I wanted out of that house, and have nothing to do with her. So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study. Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own. I was happy with my life, my kids and the comfortsThen one day, my mother came to visit me.She hadn’t seen me in years and she didn’t even meet her grandchildrenWhen she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited. I screamed at her, “How dare you come to my house and scare my children!” GET OUT OF HERE! NOW!!!” And to this, my mother quietly answered, “Oh, I’m so sorry. I may have gotten the wrong address,” and she disappeared out of sight. One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore . So I lied to my wife that I was going on a business trip. After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity. My neighbors said that she is died. I did not shed a single tear. They handed me a letter that she had wanted me to have. “My dearest son, I think of you all the time. I’m sorry that I came to Singapore and scared your children. I was so glad when I heard you were coming for the reunion. But I may not be able to even get out of bed to see you. I’m sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up. You see……..when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.

 As a mother, I couldn’t stand watching you having to grow up with one eye. So I gave you mine. I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye With my love to you,



:: برچسب‌ها: عشق, مادر, خجالت,
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در یک شنبه 12 آبان 1392

فقر عشق the Poverty of Love

از بین بردن فقر عشق بسیار سخت تر از بین بردن فقر نان است.

eliminate the Poverty of Love is very hard than to eliminate the Poverty of bread

 

زنده بودن را به بيداری بگذرانيم که سالها به اجبار خواهيم خفت.

 

The being alive to spend the  Awakening
Because we will be forced to sleep For years and years

 

 



:: برچسب‌ها: فقر, عشق, نان, زنده بودن,
نوشته شده توسط ارحمی خواجه در دو شنبه 8 مهر 1392

مطالب پیشین
:: تجربه
:: کسی رو که دوست داری
:: چرا صبر خوب؟
:: باز تعریف بی حجابی
:: شفا
:: اگر می خواهید خوشبخت باشید
:: اتفاق
:: اندازه فهم کودک
:: حال
:: ارزش دروغ
:: فرزند سالاری
:: سوالات رایج در زمینه ی ترشحات و عفونت واژن در خانم ها
:: از مرگ می ترسند
:: محبت کامل آری...اعتماد مطلق نه
:: فقط زندگی کن و لذت ببر
:: چرا نباید برای دیدن بقیة‌الله(عج) اصرار کرد
:: اعتقاد من و نه هراس من، کار خودش را کرده است
:: اگر بگویید که خراب خواهد کرد، به احتمال زیاد خراب می کند.
:: یا فارسَ الحجاز أدرکنی، یا اباصالح المهدی أدرکنی،یا اباالقاسم أدرکنی و لا تَدَعْنی،فَانّی عاجزٌ ذلیل
:: از خودتان مراقبت کنید .
:: طبیعت غذاها و عملکرد جنسی انسان
:: خوشبختی ات را به فردا موکول نکن
:: پر انرژی باشید
:: منصفانه ترین پاداش
:: معجزه اتفاق می افتد...
:: onhdh..
:: بعد از چندسال ،مهم‌ترین مشکل زوج‌ها؛ عدم کشش جنسی است
:: عوامل موثر افزایش طلاق
:: علتهای بنیادی ازدواج کدامند؟ و علت سرخوردگی از ازدواج کدام است؟
:: فقط بخواه...
:: سن عشق...
:: ای دیوانه لیلایت منم
:: خدا کجاست؟...
:: ما صاحب خانه خوبی داریم
:: چرا از نظر آقایان، خانم ها بدون آرایش زیباترند؟!
:: در جستجوی خدا
:: پاکدامنی
:: بازی
:: خودت رو از من نگیر
:: آمار تکان دهنده
:: من دخیل دل خود را به تو طوری بستم
:: شنونده فعال
:: صبر کن؛
:: بچه
:: غم
:: چه همسر شما یک قهرمان پینگ پنگ باشد و چه یک دستفروش ساده ، او به شما نیاز دارد
:: کی حقوق کودکانمان زیر پا گذاشته می شود؟!
:: خداوند زیبا است ، و زیبائى را دوست دارد! و همچنین دوست دارد آثار نعمت را بر بنده خود ببیند.
:: زندگی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by adytum